نتایج جستجو برای عبارت :

نظرم عوض شد

خیلی از مسائلی که سابق بر این به نظرم ارزش بودالان کاملا برعکس شده و در نظرم پشیزی اهمیت ندارن...
و وقتی با آدم هایی رو به رو میشم که اون مسائل براشون مهمه،سکوت میکنم و ازشون دور میشم و تو دلم میگم اونهام یه روزی میرسن به اینی که من بهش رسیدم...
مردم چقدر احساسی برخورد می کنند! چقدر احساسی انتخاب می کنند! احساسی رای میدن! آدم حرص می خوره فقط! همیشه همینجوریما حتی موقع انتخابات :/
فکر کن دیشب شروین و گروه پایتخت حذف شدن! به جاشون خانوم عروسک گردان و پرهام و سما رفتن بالا :( 
با این اوضاع هر چی عصر جدید جلوتر می ره خوبا حذف می شن و جذابیتش به شدت میاد پایین.
+ حالا تعصبی روی نظرم ندارم ولی در هر صورت نظرم اینه :/
چند ماه پیش با رفیقم رفته بودیم یه جایی برای استراحت، یکی از دوست‌هام یه سایت فروشگاهی راه انداخته بود اما هنوز خیلی چیزا رو نمیدونست.
اون روز بهم زنگ زد و درباره تولید محتوا چندتا سوال پرسید. منم سعی کردم با یه زبون ساده جواب سوالشو بدم که هم موضوعو درک کنه و هم بتونه کمکش کنه.
تلفنو که قطع کردم رفیقم گفت : برای مشاوره ای که بهش دادی چقدر پول میگیری؟
منم گفتم هیچی همین طور مرامی بهش گفتم.
گفت : آدم باید خل باشه تا چیزی رو که میدونه رایگان به بق
بدترین شروع واسه یه روز می تونه نزدیک صبح بیدار شدن با خوابای بد و دیگه خواب نرفتن باشه، البته اون تیکه ش که پتو رو بغل می کنی و هی تو تختت وول می خوری تا خوابت ببره خیلی حال میده. ولی خب بقیه روز رو خسته گذروندم، خونه خواهری رفتم و چند تا مهمون هم تو خونه خودمون داشتیم. 
توجه کردین کسی که از هر حالتی و هر وضعی ناراحت میشه یهو یه عالمه آدم که برعکس اون خیلی راضی و خوشحالن و اوضاعشون خوبه دوروبرش پیدا می شن؟ این واسه سوزوندن اون بدبخته؟ یا تصادف م
این که می‌گویم اشعار حافظ و غزل‌های سعدی را لایق عشق به آدم‌ها نمی‌دانم به این دلیل است که عاشق‌ترین فرد در وقت خودش، حسابی توی کاسه‌ی شما خواهد‌گذاشت؛ فقط کافی است موقعیت یا شخص بهتری پیدا کند. به نظرم این غزل‌های حافظ و سعدی اگر برای عشق زمینی هم باشند، که به نظرم هم هست، خیلی جدی نیستند! وحی منزل نیست. حالی آمده و غزلی گفته‌اند. دیگر این که این عزیزان یک عشق و دو عشق نداشته‌اند. برای افراد مختلف غزل سروده‌اند و همین هم باز حکا
به نظرم تنها دلیل وصل شدن نت خطبه های امروز نمازجمعه تهران بود که اقای خاتمی گفت قطع شدن اینترنت تصمیم درست دولت بوده :)) 
دولتم برای اینکه دشمنیشو ثابت کنه دقیقا عکسشو عمل میکنه !
به نظرم درخواست هامون رو به دولت برعکس بگیم زودتر به نتیجه میرسیم ! 
مثلا بنزینو گرون کن ! 
مثلا حقوق ها رو دیر بریز ! 
عدالتو رعایت نکن ! 
همه چیو فیلتر کن !
روحانی تا آخر عمرت واسمون بمون ♡ 
سلام
با تشکر از خانوم فاطمه از وبلاگ "بلاگی از آنِ خود" که منو دعوت کردند!اینجا قراره چند تا چیز از "بیان"بخوام تا به خودشون سر و سامون بدند.
اولین چیز به نظرم راه اندازی اپ اندروید و آی او اسِ که واسه ما انسان های سر به زیرِ گوشی به دست واجب به نظر میرسه.
دومین چیز به نظرم یکم تبلیغات کار خودشون تو فضاهای دیگه اس!من خودم تاحالا تبلیغی از بیان ندیدم هر چند شاید واقعا بنده خداها اینقدر درآمد ندارند که تبلیغ کنند!
چیز دیگه ای ندارم الان!لطفا هر کسی
فیلم American beauty
درام و سرگرم کننده. اما شاهکار نبود و پایان باز هم داشت تقریبا! 
فیلم the help
راجع به خدمتکارهای سیاه پوستی که تصمیم میگیرن علیه نژادپرستی بجنگن
قشنگ بود. اما باز هم به نظرم میتونست پایان بهتری داشته باشه
انیمیشن up
خیلییی وقت بود میخواستم ببینمش و از دیدنش هم لذت بردم.زیبا بود
فیلم A star is born
این که انقدر معروفه که فکر کنم خودتون دیده باشید.
در کنار داستان فیلم ، به نظرم توجه زیادی به موسیقی های متنش داشته باشید که فوق العاده بود.
لذت
کناب وفور کاترین‌ها تموم شد. تمش مثل فیلمهای دبیرستانی و نوجوونی خارجی بود و خیلی ماجراجویی و اینا داشت. البته که چیز باحالیه اما بیشتر به نظر میرسید نویسنده دنبال اینه که از روی کتاب فیلم بسازن یا حداقل برداشت من این بود. کلا به نظرم نحسی ستاره های بخت ما خیلی بهتر از این بود. اما خب این کتاب هم حرفایی واسه گفتن داشت. و البته مثل هر کتاب دیگه‌ای چیزهایی یاد میداد به ادم.
 
آنا کارنینا جلد یکش چند روز پیش تموم شد که البته من ترجمه خوبی رو انتخا
"پدرم به من نصیحتی کرد، که هنوز در ذهنم میچرخد، گفت: هر وقت میخواهی از کسی ایراد بگیری، یادت باشد همه ی مردم دنیا شانسی را که تو داشتی، نداشتند..." *
خیلی جمله ی سنگینیه به نظرم... این روزا خیلی بهش فکر میکنم و تا میام به کسی ایراد بگیرم، یادش میفتم...
برای همین به نظرم هیچ کس مستحق حرف و ایراد نیست.. حتی اونی که به نظر ما ظالمه! همون فرد اگر تو یه خانواده و شرایط دیگه ای بود میتونست اینجوری نباشه!!
برای همین بعضی وقتا فکر میکنم جهنم خیلی خلوته! شایدم
الان دلم میخواد سرمو از پنجره ببرم بیرون و فقط فوش بدم ...
.
.
.
خب الان نظرتون برای رهایی از این خاموشی وسط اتوبان چیه ؟
چقد من احمقم :)
یه جایی که سال تا ماه کسی بهس سر نمیزنه دارم سوالِ فوری فوتی میپرسم ! به این میگن عدم تشخیص وسیله ارتباط جمعی ! همون بحث احمقانه ای که کلی با دهقان کردم و اخرم منو انداخت :)
کلا به نظرم ادم باید یه طوری رفتار کنه که کمتر تو چشم باشه چه تو فک و فامیل و خانواده چه بین دوست و آشنا چه بین غریبه ها ... کلا یه حالت کم پیدایی :)
امروز این خبر رو دیدم. گویا ناسا برنامه داره که تا سال ۲۰۲۴ دوباره انسان رو به ماه بفرسته.
من قبلا جایی خوند بودم که این برنامه وجود داره که اول یه پایگاهی روی ماه ساخته بشه و از اونجا آدم ها رو سمت مریخ بفرستن.
به نظرم زمین دیگه زیادی کهنه شده، چند هزار سال هست که ما آدم ها روی زمینیم باید کم کم ترکش کنیم.
میگن سفر به مریخ یک طرفه خواهد بود یعنی افرادی که میرن دیگه امکان بازگشت ندارن، ولی به نظرم به هیجانش میارزه. من که کاملا راضیم برم، فقط مشکل
چند روزه دارم بش فکر میکنم. به نظرم یکی از اساسی ترین فاکتورای هر رابطه تعلق و تملکه. اینکه دو طرف چقدر از رابطه شون انتظار حس تعلق دارن چقدر تملک؟ مثلا به نظرم اگه دو نفر از رابطه جویای حس تملک باشند اون رابطه از ی جایی به بعد کار نمیکنه چون حس تملک یک طرف، در پی حس تعلق طرف مقابل میاد. 
حوصله بسط دادم مطلب رو ندارم. 
و اینکه خودم دلم حس تعلق میخواد یا تملک؟ واقعا نمیدونم.
فکر نمیکنم کسی باشه بتونه بین این دو تا یکیشون رو انتخاب کنه، بهرحال مکمل
امروز آخرین جلسه زبان تخصصی بود خیلی دلم گرفت دلم میخواست حداقل ۲-۳ جلسه دیگه می‌رفتیم واقعا دکتر ش با سواد بود و متواضع . علی رغم این که n تا زبان به قول مادرم زنده و مرده دنیا رو بلد بودن وقتی یکی از بچه ها پرسید : استاد شما چند تا زبان بلدین؟ با فروتنی کامل گفتن والا دخترم ما توی همین زبان مادریمون هم موندیم و ما اینطوری بودیم که یا ابالفضل ما رو باش که چقدر احساس علامه بودن میکردیم دکتر ش به نظرم یه الگوی تمام عیاره و البته استاد یه قسمت های
دیروز ناگهان نگاهم به تلفن که در گوشه میز قرار دارد گره خورد. پیش خودم گفتم آیا فکر میکنی این وسیله را دهه آینده نیز می توان دید؟ آیا می شود آن را در یک وسیله الکتریکی دیگری که در هر منزل و دفتری یافت می شود تجمیع کرد. در حد یک ایده خام این چنین به نظرم رسید.
همه خانه ها در این روزها مودم دارند. به نظرم آمد می توان با ایجاد تغییراتی در مودم متصل به خط تلفن ثابت، امکان جواب دادن با گوشی همراه را فراهم آورد. یا اینکه می توان چنین ارتباطی را دربستر لپ
چون به مستی سوی می‌بانگ عدم ره سپرمبنگرم زین شب دیوانه چه سان ره ببرم ره نه هموار و نه من جز دو قدم راست توانساقیا نیست مرا جز به میانت نظرم ترسم از روز پسین تا که رسد نوبت منطلب باده کنم از قِبل درد سرم چون بپرسند مرا بیش و کم از بیش و کمممست گویم که چه پرسید مرا، بی‌خبرم من به دنیا شدم از حشمت میخانه‌ی دوستبکشم باده و از جلوه‌ی او جلوه خرم چرخش و زاویه‌ی حرف و قلم کار تو بودچاکر عشقم و از بندگی‌ات مفتخرم حلمیا نام نکو کردی و فرجام نکوز ب
سلام
من چون سر کار می رم هفته اول تغییر عادت غذایی را با خوردن هر روز یک کف دست مرغ پخته شده به همراه سبزیجات پخته و ماست یا سالاد برای ناهار شروع کردم
صبحانه هم سعی کردم اصلا کیک یا کلوچه نخورم و یک کف دست نون با پنیر اندازه یک قوطی کبریت بهمراه یک خیار یا گوجه خوردم گاهی هم تخم مرغ آب پز.
شام هم باز به سمت سبزیجات پخته البته نه لزوما بخارپز رفتم.
نتیجه :
به نظرم چربی های شکمی را کمی کاهش داد در حدی که خودم حس کردم. البته توصیه می کنم شما با مرغ تن
به نظرم یکی از بزرگترین رمز و راز های زندگی شاد و موفق ،تسلیم شدن در برابر چیزهایی هستش که قابل تغییر نیست!
شاید ادم از بیرون ترسو به نظر برسه اما فقط خودش میدونه که چقدر مصممه.
انرژی نذاشتن روی این مسائل باعث میشه ادم انرژی و وقت و امید کافی برای مسائل قابل تغییر داشته باشه.
از نظرم یکی از بزرگترین اهداف زندگی هر فرد اینه که بفهمه قدرت تغییر چه چیزهایی رو داره و در جهت تغییر مثبت بره.
+یه جمله ی خیلی کاربردی یاد گرفتم! : به درک! 
مدتیه همون اول ک
 
سلام دوستان
امروز برای ناهار لازانیا درست کردم. خودم معمولا با رب و سس گوجه، سس آن را تهیه می کنم. خیلی راحت تره.
ولی همانطور که می دانید در دستور اصلی آن با سس بشامل درست می شود. قبلا با این سس درستش کردم البته با فیله گوساله باریک خرد شده، قارچ و فلفل دلمه و به نظرم عالیه.
اینبار توی سرچهایی که داشتم دستوری با سس آلفردو دیدم. در دستور سس آلفردوی کلاسیک شما از خامه و پنیر پارمیزان استفاده می کنید. من لازانیا را با گوشت مرغ درست کردم ولی به نظرم
نمیدونم چرا به نظرم قلیون کشیدن یجوریه؟ یه خورده چیپ نیست؟ من راستش یک بار کشیدم برای امتحان واقعا هیچ چیز خاصی توش نمیبینم. چرا فکر میکنم کار احمقانه ایه ادم انجام بده. چرا در مورد سیگار این حسو ندارم. خب سیگارم کشیدم راستش شاید سالی چند بار خیلی محدود حالا یه دوستی باشه بکشم همچین حسی بهش ندارم. البته دوست ندارم جای شلوغ باشه. چرا یجور حس خجالت انگار ادم داره؟ انگار یجوری میشه. این حس در مورد قلیون نیست. قلیون به نظرم خیلی ضایست. ولی سیگار خب
خدمت دوستان و بزرگواران عرض میکنم که به خاطر تغییر یه سری شرایط در محل کارم و کارهایی که در منزل انجام میدم... تمرکزم برای پاسخگویی به نظرات به شدت کاهش پیدا کرد... مخصوصا پاسخ نظراتی که باید با طمانینه بخونم و تحلیل کنم و پاسخ بدم... به شدت افت کیفیت پیدا کردن...
از قبل از عید هم در حال جمع آوری آمار موثرترین وبلاگها هستم... که هنوز تموم نشده... حدود 100 تا شون تا حالا احصا شدن...
امیدوارم کیفیت پایین پاسخ هام موجب کدورت و سوء برداشت نشه...
حتی ممکنه در
خیلی وقتها بین افرادی که کتاب می خوانند و دوستانی که با کتاب بیگانه هستند بحث در می گیره. غالبا بیگانگان با کتاب استناد می کنند که خواندن کتاب به تنهایی کافی نیست و باید عمل هم کرد. ولی افرادی که کتاب می خوانند نه تنها خواندن کتاب را سرگرمی خود معرفی می کنند یادگیری نگارش و اصول را نیز مطرح می کنند.
نگاه من طور دیگری است
به نظرم خواسته یا ناخواسته وقتی کتاب می خوانیم با منطق آشنا می شویم و در این صورت ذهنمان جستجوگر می شود و آنگاه هر صحبتی را به
 
به نظرم چگونه فهمیدن و درک ایماژ و طرح زندگی برای تک تک ما آدمیان مهمترین و در عین حال خطیرترین موضوعی است که با آن موتجهیم !
آیا انسان همچون مسافری که نقطه پایانی و مقصد نهایی او از پیش تعیین شده رستگاریش در گرو رسیدن به ان مقصد نهایی است و چنانچه به هر علت از نیل به آن غایت و هدف منظور باز ماند زندگی اش مهمل و بیهوده خواهد ماند .
و یا اینکه در طول عمر چندین و چند ساله یله و رها به خود واگذاشته شده تا در هر وادی به دنبال کسب لذت و ارضای خواسته ها
امروز باید پیش دکتر وکیلی میرفتم برای مراحل انتهایی کارمون ولی خب اون موقعی که داشتم قرار میزاشتم اصلن حواسم نبود که نمیتونم چون بیمارستان کلاس مهارت ها دارم و خب نشد برم.
صبح زود بیدار شدم اما نه اونقدر زود که بتونم قبل رفتن همه کارامو کنم و بین ضدآفتاب زدن و درست کردن دو تا ساندویچ واسه صبونم که توی راه بخورم دومی رو انتخاب کردم. توی اتوبوس جا برای نشستن نبود و فقط بین قائم و امام رضا تونستم بشینم و سریع دوربین سلفی گوشیمو گرفتم جلوی صورتم
قوه اظهار نظرم داره کور و کور تر میشه ...
به حدی که دیگه برای کوچیک ترین مثال هیچ اعتماد به نفسی برای بیان نظرم ندارم...همش حس میکنم اطلاعات کافی برای حرف زدن راجع به اون موضوع رو ندارم ...میرم میخونم ...سرچ میکنم ...در‌میارم و وقتی قراره حرف‌ بزنم دیگه بقیه نظرمو نمیخوان...!میدونید چی میگم؟
یه حس بدیه ...حس اینکه من هیچی نمیدونم ...!
من نمیدونم...
حتی توی کلاسهایی که میرم ...حتی تو دانشگاه و راجع به حقوق ...من هیچی نمیدونم...!چطور باید راجع به مبحثی که اشر
من از اون دسته آدمای «تافته جدا بافته»ام
من از اون آدمای «متضاد رو مخی»ام
مثلا،فکر میکنم نرگس صرافیان طوسی و قاضی نظام و صابر ابر صرفا آنلاین‌نویس هستن.
من «بیشعوری» نخوندم،«نیچه» و افکارشو قبول ندارم.
به نظرم «ملت عشق» شاهکار ادبی نبود.
«رادیو چهرازی» یه پادکست معمولی بود.
عاشق پنیرم ولی «پیتزا» خیلی دوست ندارم.
به نظرم «قهوه» اصلا خوشمزه نیست،یه نوشیدنی با ظاهری قشنگه،خستگی رو هم رفع نمیکنه.هیچی جای «چایی» رو نمیگیره.
بعضی موقعا ترجیح
پربیننده ترین خبر چند ساعت گذشته در سایت خبر فارسی، شایعه برکناری شفر، جانشینی مجیدی و واکنش شفر و مدیرعامل استقلال به این خبر بود. طبق معمول همه کاسه و کوزه ها رو سر مربی خارجی می خواهند خراب کنند. به فرض هم مجیدی بازیکن بزرگی بود، که به نظرم اصلا نبود، طبق کدام تجربه و دیسیپلین گذشاته اند مربی شود و حالا سرمربی اش کنند؟
میلیونها نفر به این تیم عشق و علاقه دارند، چرا باید این پشتوانه رو ندیده بگیرند و مربی کوچکی بیاورند؟
همین شفر هم بد کار ن
ﺷﻬﺪ
ﺳﺎﻝ 72، ﻭﺍﻟﻔﺠﺮ1، ﺑﺪﻥ ﻣﻄﻬﺮ ﺷﻬﺪ 17-16‌ﺳﺎﻟﻪ ﺭﺍ ﺩﺪﻡ. ﺣﺪﻭﺩ ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺍﺯ ﺷﻬﺎﺩﺗﺶ ﻣ‌ﺬﺷﺖ. ﺑﺮﺟﺴﺘ ﺭﻭ ﻗﻠﺒﺶ ﻧﻈﺮﻡ ﺭﺍ ﺟﻠﺐ ﺮﺩ. ﺑﺎ ﺍﺣﺘﺎﻁ، ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺗﺮﺐ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ‌ﻫﺎﺶ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺑﺮﺰﺩ، ﺩﻤﻪ‌ﻫﺎ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﺮﺩﻡ. ﺘﺎﺏ ﻓﺰ ﺑﻮﺩ، ﺩﻓﺘﺮ ﻭ ﺟﺰﻭﻩ ﻭ ﺑﺮﻪ‌ﻱ ﺳﺆﺍﻝ. ﺍﺯ ﺭﻭ ﺍﺳﻤ ﻪ ﺍﻭﻝ ﺘﺎﺑﺶ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺷﻨﺎﺳﺎ‌ﺍﺵ ﺮﺩﻢ.
«ﺁﺧﺮﻦ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ»، ﺹ24
وقتی این روزها اوضاع مملکت را می‌بینم یاد "قلعه" بازی کردن خودم می‌افتم، یاد صدای روی مُخ آن مردک وراج که پشت سر هم می‌گفت:" سرورم آذوقه کم است ؛ سرورم مردم گرسنه هستند ؛ سرورم رعایا دست به شورش زده‌اند؛ سرورم از انبار دزدی شده است، سرورم..." البته چندباری هم به خاطر دارم که گفت "سرورم مردم راضی هستند؛ سرورم مردم بسیار شما را دوست دارند، سرورم..." و از این دست حرف‌های تخیلی که فقط مختص بازی هستند!امشب هر چقدر به مغزم فشار اوردم نتوانستم جملاتی
  
همه دوستان و آشناها منو به عنوان یه آدم شوخ میشناسن. 
مثلا وقتی دوستام منو میبینن اولین واکنششون یه لبخنده که میاد روو لبشون :دی
توو وبلاگای قبلی هم طرز نوشتنم طوری بوده که عموما طنز توش بوده و طنازی! بودم واسه خودم به قول دوستان :)) 
اما از وقتی اومدم بیان اون چاشنی طنز از نوشته هام رفته تقریبا. حالا یکی از دلایلش جو سنگینه بیانه به نظرم :دی
 
با این حال چند وقت پیش یکی از دوستان قدیمی که توی شبکه های اجتماعی هم با هم در ارتباطیم به طور ناخودآ
من با کشته شدن آدما مخلفم . میخواد دوست باشه یا دشمن یا هرکسی که مرده و زنده اش برام فرقی نمیکنه. کشتن عمل احمقانه ای و هیچ فکر عقلانی پشتش نیست. به نظرم یجور پاک کردن صورت مسئله است و کار بزدلانه ای هست. اونم وقتی که غافلگیرانه باشه. و جدای از اون به نظرم سردار سلیمانی آدم شجاعی بوده. و راستش نسبت به مرگش نتونستم بی تفاوت باشم. اصلا کار ندارم عقیده ام باهاش میخونه یا نه اما این آدم برای این وطن بوده. اون احمقایی که از مردنش خوشحالن رو درک نمیکنم.
#پیشنهاد_مطالعه
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر در نظرم یکی از محبوبترین شخصیت هاست. از من بزرگتر بود و همیشه در خانواده سعی میکرد مارا به طریقی مشغول کند.
یادش بخیر وقتی برای تیراندازی همراهش میرفتیم یا حتی پیاده روی های بعدازنماز صبح به طور غیرمستقیم نصیحتمان میکرد.
برشی از کتاب ...
"آنقدراین شخصیت(ابراهیم هادی) در نظرم محبوب بود که هرچه میگفت قبول میکردم. رفاقت من، روز به روز با ابراهیم بیشتر شد. من اول دبیرستان و او سال چهارم بود. از اینکه محبوبت
احساس بی سواد بودن میکنم ... به شدتاگه قرار باشه دانشگاه و درسهاش و استادهاش توی دو سال و نیم باقی مونده با همین فرمون بره جلو باز هم در انتها احساس بی سواد بودن میکنم.
چرا دو سال و نیم ؟ چون به نظرم مهمترین مقطعش دقیقا همین لیسانسه.
اگه تهش این احساس واسم باقی مونده باشه میدونم که دوباره از اول شروع میکنم...
واقعا این کتاب ها و مشغله های علمی و اینکه علاقه داشته باشی توی یک فیلد مشخص علمی تمام اطلاعات رو داشته باشی به نظرم قشنگ ترین دغدغه ی هر ان
اخیرا با کتاب «بهترین سال زندگی شما» نوشته دبی فورد آشنا شدم. هنوز آن را بطور کامل نخوانده  ام، اما با توجه به این که تعریف این کتاب را شنیده ام و شروع سال هم بهترین زمان برای چنین موضوعی است، به نظرم رسید که این کتاب را معرفی کنم. امیدوارم تعریفهایی که از کتاب شنیده ام مطابق واقع بوده باشد. به محض این که کتاب را تمام کردم نظرم را می نویسم.
کتاب مذکور توسط انتشارات نسل نواندیش با ترجمه الهام شریف منتشر شده است.
دوست داشتم مینوشتم به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست، اما میبینم زهری وجود ندارد.هر چه هست جام طهور است،هرچه هست حکمت و مصلحت است، هر چه هست خیر و صلاح خودم است.خدا میخواهد مرا بزرگ کند، میخواهد بت لعنتی درونم را با شستن دستشویی ها و سالن ها و تحمل ریچارها و توهین های فرمانده ها و افسرهای دهه هشتادی کادری و ... هزار تیکه کند.میخواهد به من طعم استقلال را بچشاند. میخواهد به من بفهماند که وجود تو جدای از اعتباری جاتی است که در کار و دانشگاه به خیک
هوای عشقت ، به سرمنگاه توست ، در نظرمببین که آواره شدمکوی به کو ، در سفرمبده نجاتم ای صنماسیر و در بند تنمبگو چگونه پر زنمکه سر به جنت بزنمرانده مرا ، گناه منتو می شوی پناهمپس از همه جدال هاتو می شوی گواهمبه سان عشق اولین که در ازل ، شناختمبه عشق میرسم به توزمانه بی خود شدنم
     اخیرا متوجه میشم با پسرم چند مورد بد رفتاری داشتم! کجاها؟ جاهایی که سرسخت رو نظر مخالفش با خودم پافشاری کرده؛ بخصوص که اگر جایی مثل استخر جلوی دید دیگران بودیم و تایممون رو به اتمام بود!
     یادمه تو خونه پدری آنقدر حرفم و نظرم نادیده گرفته میشد تا جائیکه حق انتخاب پوشش و مدل لباس خودم رو نداشتم، که همیشه برای ساده ترین مسائلی شخصیت میبایست زور زیادی میزدم تا با عصبانیت تا بتونم کمی از حریم دفاع کنم و بخصوص که خودم و نظرم رو اثبات کنم!
 
به نام خدا
با اینکه حس و حال نوشتن ندارم اما به نظرم باید بنویسم. چون فقط نوشتن است که میتواند کمی مشکلات را کمتر کند. دیروز هم روز خوبی بود هم نبود. خوب بود چون سمانه السادات استاد خوبی است. دلش با هنرجوهایش است. می خواهد جذبشان کند. کارش را دوست دارد. به نظرم عاشق تدریس است. برای کلاس وقت گذاشته بود. با فکر برنامه چیده بود. آدم خون گرم و خوش مشربی است. اهل شوخی کردن. فکر بازی هم دارد. خودش را دربند قیود ذهنی دیگران نکرده. خودش هست. بازی در نمی آورد.
جایی جمله‌ای آلبرکامو خواندم که گفته بود:" به آنچه که ما را به برخی از انسان ها وابسته میکند نام عشق ندهیم." راستش از آلبرکامو رمان بیگانه‌اش را که خواندم تا یک هفته بعد در خلا بودم.حس میکردم چطور یک شخصیت اینقدر بی‌تفاوت، بی‌احساس و کرخت می‌تواند نسبت به زندگی مسایلش و اطرافیانش باشد. این رمان آنقدر قوی بود از نظرم که شخصیت اول داستان را کاملا احساس می‌کردم وقتی خواندمش.یکجور بی‌تفاوتی افسرده‌وار...بعد از آن تصمیم گرفتم سراغ کامو نروم خ
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی می‌کشم از برای تو
 
 
واقعا یه آدم باید خیلی دقیق، ریزبین و ایده‌آل‌گرا باشه که بتونه توو یک بیت، این همه فضاسازی کنه. حقیقتا هر کی این عظمت رو نبینه به نظرم از یکی از لذت‌های دنیوی محرومه!
 
حدود سه روز می‌شه که خوب نخوابیدم. الان هم می‌خوام برم کار کنم.
همیشه در حال فکر کردن بودم..همیشه در حال کنکاش..همیشه در حال تغییر دادن خودم یا حتی دیگران..همیشه در حال تلاش بودم،تلاشهای فرسایشی بی نتیجه..در حال کنترل اطراف،برنامه ریزیش اونجور که خودم می خوام و نقشه کشی برای هر چیزم..روزهام گاهی سخت می گذشتن و شبهام ناآروم..
و حالا خوب که فکر میکنم،،عجب موجود کسل کننده ای بودم حتی لازم نیست خوب فکر کنم،کسل کننده بودم و تمام...
به نظرم مدام دنبال آرامش بودن مساویه با پریشانی..مدام در پی تغییر بودن،ثابت موندن
به نام خدا
امروز بعد از گذشت بازدیدهای وبلاگ متنیم از 100000 نفر تصمیم به اجرای یکی از برنامه های قدیمی تو ذهنم رو گرفتم. ساخت یک ویدئو بلاگ از چیزهای جالبی که تو میزانسن، نقاشی،آهنگ یا حتی فلسفه می بینم. این موضوعات به احتمال زیاد برای خیلیا بی فایدست اما به نظرم میشه چیزای خوبی ازشون یادگرفت.
لازم میبینم چندتا چیز رو قبل از شروع کار بگم:
من منتقد نیستم و هر نظری احیانا تو کارام میبینید شخصیه.
قطعا حرفای منم از غلط آکنده نیست و علاقه دارم مشکلا
معتقدم خدا دنبال ظرافتهایمان در زندگی ست
"چه چیزی را به چه چیزی اولویت می دهیم"
به نظرم این همه ی آن چیزی است که ما را تعریف میکند
+ظرافت نیست که بری زندگیتو یه جای دیگه از این دنیا بسازی سختیا رو به جون بخری و له بشی... واسه لبخند مادرت برگردی؟
دیروز خانمی رو دیدم که برای نهیِ دو دخترِ غرق در آرایش، از منکر،
آروم بهشون گفت: اگر واقعاً این حرفهایی که در مورد آخرت میگن درست باشه، شما اون دنیا چه کار میکنین؟!
بعدم رفت.
دو تا دختر بهت‌زده به هم نگاه کردن. 
به نظرم تا به حال بهش فکر نکرده بودن! :/
دارم پیش مشاورم و دوباره از نظرم همه چی گل و بلبله ولی شب دچار افسردگی حاد میشم.من میدونم!!!(با لحن اون آقاهه تو اون کارتونه بخونین)
هوا چقدر آلودست.نفس نمیشه کشید.
بعد یه هفته بریم از نت دانشگاه مستفیض شیم.مسخره‌شو درآوردن دیگه
کرایه تاکسیای ما که اضاف شده.شمارو نمیدونم
 
هرگز پیش نیامده برسم کلید خونه رو پرت کنم روی میز یا گوشه کناری؛ کلیدهای خونه مثل یک راز عزیز هست که فقط من و چند نفر دیگه داریمش...خیلی عزیزه. جا نمیگذارمش، گمش نمیکنم. مثل شناسنامه م مهمه و مثل تصویر آدمهای خونه همیشه در نظرم هست و برای من زیباست.
انیمه ی دختر گرگی و شاهزاده سیاه رو دیدم امروز چون نتم جدیدا کم سرعت شده نمیتونستم فیلمی چیزی دانلود کنم دیگه مجبوری نشستم دیدمش و توصیه میکنم که شده از بی حوصلگی کلتونو بکوبونید به دیوار نبینید این انیمه ی چرت رو:/ 
پسره قشنگ یه نکبت احمق از خود راضی چندشه که کلی سرش حرص خوردم دختره هم احمقههههه :/ اون یکی پسره که عتشق دختره شده بود خجالتی بود چقدر کیوت بود کاش دختره میرف با اون !! 
اصلا این انیمه رو که میدیدم فکر میکردم دارم از اون رمان ایرانی
من توی کوران بلایای طبیعی مثل همین سیل که عیدمون رو عزا کرده، قبل از سازمان مدیریت بحران و هلال احمر و دولت و سپاه و استاندار و فرماندار و وزرا و وکلا، سرمو می‌گیرم بالا و از خدا گله می‌کنم. که ای پروردگار عالم؛ این «فتاده را پای زدن» چه لذتی داره؟ این مردم مظلوم چه گناهی مرتکب شدن که سزاش خونه‌خرابیه؟ کجای این کارت با عدالت سازگاری داره؟بین بچه‌ها بحث بود که زلزله بدتره یا سیل؟ من گفتم زلزله بهتره... چون می‌دونی این چند ثانیه لعنتی تموم می
اگه در حال خوندن کتاب جین ایر هستین یا قصد دارین که بخونینش، این سطور پایین رو نخونین.

من از اول حق رو به سنت‌جان ریورز دادم که با وجود عشق تند و تیزش به روزامند، اون رو به همسری انتخاب نکنه. قبل از اینکه نویسنده با زبان جین ایر بگه که چرا.
شیفته‌ی سنت‌جان شدم با اون قدرتش در مهار تمنیات.
با اون بینشش که کاملا شفاف به خودش فهمونده بود که روزامند به زودی براش تبدیل به عروسک کسل‌کننده‌ای میشه.
و به نظرم شارلوت برونته نخواسته بود که پازل رو کام
1
کلن از بیرون گود ماجرا رو دیدن کار خیلی بدیه. اینجوری در مقام نصحیت کردن ظاهر می شه آدم. یه نگاه عاقل اندر سفیه نهفته ای به افراد درگیر ماجرا داره ولی وقتی میاد داخل، خودش رو هم می بینه که براش امکان رهایی مثل همه اون آدم های دیگه، سخت شده. دیگه نمی تونه مثل قبل، آدم ها رو اونقدر سریع قضاوت کنه. البته که این یه معنای این نیست که باید هرکاری رو تجربه کنیم ولی من فکر می کنم باید یه سری از تابو ها رو با احتیاط چندبار بشکنیم. با خودمان ابزار لازم رو
1
کلن از بیرون گود ماجرا رو دیدن کار خیلی بدیه. اینجوری در مقام نصحیت کردن ظاهر می شه آدم. یه نگاه عاقل اندر سفیه نهفته ای به افراد درگیر ماجرا داره ولی وقتی میاد داخل، خودش رو هم می بینه که براش امکان رهایی مثل همه اون آدم های دیگه، سخت شده. دیگه نمی تونه مثل قبل، آدم ها رو اونقدر سریع قضاوت کنه. البته که این یه معنای این نیست که باید هرکاری رو تجربه کنیم ولی من فکر می کنم باید یه سری از تابو ها رو با احتیاط چندبار بشکنیم. با خودمان ابزار لازم رو
امروز از ۷ صبح تاا ۳ کلاس داشتیم، دیدم محجبورم به هر حال صبح زود بیدار شم و سر کلاسی برم که چیزی ازش سر در نمیارم. برای همین دیشب به زور خودمو تا نزدیکای صبح بیدار نگه داشتم و درس خوندم که به نظرم کار خوبی بود و دلم میخواد بازم بتونم انجامش بدم. اما اغلب شب ها زینب اتاق هست و نمیشه که لامپ رو روشن نگه داشت یا بلند آهنگ گذاشت.
بر خلاف انتظار صبح به اندازه همه صبح ها سرحال بودم، استاد عجیب توی بخش نفرو داشتیم که برام جالب بود. گفت شماها همه تان بی سو
به نظرم شاعر صاحبدل، این کلام نغز را خاص شبهای امتحان سروده: من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود!!
پ. ن: هم کلاسی جان همینجا خوابیده. هر یک ساعت از شدت استرس امتحان بیدار می‌شود می‌گوید: این چه زندگی سگیه ما داریم؟!
ولی من همین زندگی که اون بهش میگه سگی، خیلی دوست دارم. 
فکر میکنم خوب یاد نگرفتم ولی خب ولی بهش فکر میکنم متوجه میشم planهایی که این چند روزه بعد ویزیت نوشتم دقیقاً مثل order اتندِ فوق تخصص ه و در حد پزشک عمومی و حتا اندکی کمتر از متخصص داخلی به نظرم به مباحث بیماری‌های کلیه مسلط شدم اندکی تا نسبتی. 
راستش فیلمش اونقدرا هم که همه میگفتن از نظرم جذاب نبود و جذبم نکرد گاهی دلم و به درد آورد گاهی شاید چند قطره ای نشست رو گونه ام اما نه به نظرم ارزش اینهمه تعریف رو نداشت.
البته باید بگم من نمونه سانسور شده اش رو دیدم و این شاید به تاثیر نباشه که قطعا هست ولی نه اینهمه.
فیلم هایی رو دوست دارم که آخر فیلم بگم وای لعنتی این چی بود و تا یک هفته ذهنم و مشغول کنه و نتونم فیلم دیگه ای ببینم ولی اینجوری نبود یه جاهاییشم کاملا مستند گونه بود.
ولی یه قسمتی
سلام عرض میکنم به تک تک اعضا
من پسری ۲۲ ساله هستم، خانه دارم و دانشجوی یک رشته خوب در دانشگاه دولتی ام، آدم احساسی هستم، چهره نسبتا خوبی دارم،  اهل کار هستم و ...
حالا برم سر اصل مطلب؛
حدود هشت ماه پیش تصمیم به ازدواج گرفتم، اون روزی که تصمیم گرفتم ازدواج کنم فکر میکردم خیلی راحت همسر مد نظرم رو پیدا میکنم، اصلا به این فکر نمیکردم که تازه مشکلم شروع شده، پیدا کردن یک فرد مناسب خودش تازه یک پروسه جدیدی هست که من قبلا بهش فکر نکرده بودم.
الان
از این سریالهای شبانه تلویزیون کدومش رو می بینید؟ الان شبکه ۳ گاندو داره. شبکه ۲ دکتر ماهان و شبکه ۱ عروس تاریکی یا بوی باران. به نظرم شبکه ۱ از همه بهتره. هان؟ فقط این دختره ستایش که اسمش تو این فیلم ترانه است دیگه شورشو در اورده از بس فوضولی می کنه :))
دیگه نمی دونم تسلیت بگم، ناراحت بشم، ... کلا به نظرم به مرز دیوانگی داریم نزدیک می شویم. هر روز خبرهای بدتر از دیروز. هر روز کشته شدن تعداد بیشتری از هموطنان. من متخصص روان شناسی نیستم ولی مطمئنم که این ماجراها برای دیوانه کردن یک ملت کاملا کافیه
به نظرم جهان روح داره... و همه ی انسانها در روح جهان با هم مشترک هستند ... همه ی انسانها با هم در ارتباط روحی به سر می برند ... حتی به نظرم کسانی که می میرند روح شون آگاه تر میشه، رها تر میشه، روحشون بیشتر نگران اوضاع جهان و مردم میشه... روح ها میان بهمون سر می زنند ... باهامون حرف می زنند ... بعضی وقتها حرفهاشون رو می فهمیم و حس می کنیم، گاهی وقتها نمی فهمیم...
یه روح چند روزه باهام حرف می زنه... نگرانمه... شایدم چیزی می خواد... می خواد منو متوجه چیزی بکنه ...
حس می کنم این وبلاگ برای من شده انتخابِ بینِ بد و بدتر ...
به این وبلاگ دلبستم . به آدماش عادت کردم . امید به رشدش دارم .
ذهن مشغولشه ، دل مشغولشه ، زمان داره به پاش صرف میشه .
رو حالِ آدم اثرِ شدید داره . گاهی حال خوب کنه و گاهی برعکس .
گاهی فاصله میشه بین من و آدمای حقیقی که البته تا حدی مدیریتش کردم .
گاهی اینجا مهم میشن آدما و مشکلاتشون حتی بیشتر از میزانی که برا خودشون اهمیت دارن . و تلاش هام میشه آب در هاون کوبیدنه ...
گاهی تصویر ها اینجا دروغ هایی
این کار دو قسمت اساسی داره، که قسمت اول انجام شد. قدمهایی که تویه این مرحله برداشتم همگی مبنای قابل توجهی داشتن، به نظرم همگی درست بودن و به جا. انجام دادن دو قسمت از یک مقاله کلی، نوشتن اصول کلی و پایه‌های جهان‌سازی و سه ماه وقت گذاشتن برای کامل کردن اپلیکیشن فرم. شاید بشه اینطوری گفت که کیفیت مجموعه‌ی این سه کار در این مرحله، جیزی نزدیک به چهل و هشت درصد مطلوبیت در فانکشنلیتی و افی‌شن‌سی داشت، اما به نظرم منطقی‌ترین راه بود.
همراهی س، بخ
هر آدمی که توی زندگی می‌بینیم یه اثری رومون داره. از هرکدوم یه حسی درسافت می‌کنیم و از هر کدوم یه چیزی یاد می‌گیریم.
فقط حیف که حافظمون ناپایداره و یادمون نمیمونه.
امروز زنی رو دیدم که به نظرم با کسایی که دور و برم می‌دیدم متفاوت بود. فوق‌العاده آروم و بی استرس و مسلط. ولی اینا نیست که برام خاصش کرده . 
 
 
فیلم رما برنده بهترین فیلم خارجی زبان، بهترین کارگردانی و بهترین فیلمبرداری است و اتفاقات داستان در کشور مکزیک می افتد و شخصیت های اصلی فیلم، از یک خانواده ثروتمند و خدمتکار مکزیکی تشکیل می شود. خدمتکار مکزیکی یعنی کلئو نقش اصلی فیلم هست و روند داستان حول زندگی اسن شخصیت دور می زند. کلئو خدمتکاری هست که مورد محبت خانواده هست و دو بچه کوچک خانوده او را خیلی دوست دارند و مادر بچه ها هم با وجود برخی عصبانیت ها باز هم نسبت به او محبت دارد. یک
سلام. 
با اینکه شاید دیر شده باشه ولی به نظرم دیر بودن بهتر از هرگز نبودنه و لذا از همین تریبون عید و البته هفته بزرگ ولایت رو خدمتتون تبریک عرض میکنم ^_^
ان‌شالله تو این هفته برکات و عنایات فراوان قسمتمون بشه و توشه‌های بسیار برداریم.
ما دیروز جای شما خالی برای بچه‌ها تولد گرفتیم با چهل نفر مهمون! :/
انصافاً تعداد مهمونها زیاااد بود ولی خوش گذشت. :)
بدیش این بود که بر خلاف سنت هرساله‌مون نشد عکس دسته‌جمعی بگیریم!!
امروز هم به علت خستگی و اینک
شروع می کنم به نوشتن ، به وسط جمله رسیده و نرسیده یک هو نظرم عوض می شود. جمله را با همان فکر قبلی ادامه بدهم ،فکر جدید خفه ام می کند و اگر ادامه ندهم ، فکر جدید جایش را به فکر جدید تر می دهد که نکند این فکر یکی مانده به آخری هم درست نباشد.
به آدمی که فکر می کند همه ی فکرهایی که می کند اشتباه است و بیهوده چه می گویند ؟ 
حالا من که حسم به کارکردن نمیره زمان به لاک پشت گفته زکی...
حالا چی کار کنم؟؟ چقذر بده ادم هیچکاری نکنه یعنی کسایی که همینجوری مدام وقت میگذرونن چه فکری میکنن؟ اصلا فکر میکنن؟ نه نمیکنن منم یه زمانی اینجوری بودم :/ چه زندگی مزخرفی بود و هست. چرا اکثر مردم هیچ هدفی ندارن؟ فقط وقت میگذرونن؟ به نظرم هدف داشته باشی براش زحمت بکشو نرسی بهش شرف داره به این که هیچ هدفی نداشته باشی و همینجوری ول بچرخی و خودتو فقط با چیزهای موقتی سرگرم کنی تا پیر بشی. اص
بسم الله
به نظرم ترس از تنهایی از خود تنهایی ترسناک تره.
یکی از دوستان نزدیکم داره ازدواج میکنه . همون قدر که از این سر و سامون
گرفتنش خوشحالم ، همون قدر هم از تنهایی خودم... .
فکر کنم از این به بعد بیشتر فکر خواهم کرد ، بیشتر خلوت خواهم کرد و سکوت.
یاعلی مدد
گفت : هیچ وقت نمی تونم ولت کنم چون پیش تو خود واقعیم هستم
گفت : مسیر پر پیچ و خمی هست ولی جذابه
 
منظورمو فهمید و می خواست که برگرده و باشه مثل قبل
 
خوشحالم برمی گردی ستاره
 
نبودی زندگی زیادی بی رنگ و رو بود
زیادی جدی و زیادی سخت
 
خودش فکر می کرد من تصورم بهش عوض شده و از نظر من یه دختر بیهوده و سطحیه
بهش گفتم نظرم درباره ش عوض نشده گرچه واقعا تغییراتی کرده
به نظرم ما همیشه بدنمون رو (نه همه ی قسمت ها) از زاویه ای میبینیم که بقیه هرگز نمیبینن.
 
تماس تصویری : ما با هم حرف میزنیم نه با تلفن و صدا بلکه با یک تصویر که متحرکِ و صدا داره . آیا واقعا این خود ماییم که حرف میزنیم؟ ما تصویر هم رو علاوه بر صدا داریم. ممکنه گاهی قطع و وصل بشه اما چی ثابت میکنه که این تصویر ماییم؟ شاید قرن ها قبل به وجود اومدن همچین امکانی شبیه جک بود اما در حال حاضر اتفاق افتاده. ما تصویر و صدای همو از راه دور داریم از قاره ای به ق
امیدوارم پایان این ده پست این وبلاگ به رسالتی که داشته حرکت کنه. 
 
تو پاییز با اندک سرمای روی پوستت میشه نفس کشید... میشه به دنیا امیدوار تر بود. به نظرم قرار نیست دنیا رو کسی جز من و خودم تغییر بده.  همه ی این مراحل چیزایی بوده که من قبلا دیده بودمشون. نباید یادم بره چرا انتخابشون کردم. 
راستشو بخواید، اگه یه موقعی بچه‌دار بشم، از همون اول اول منتظر اون روزی‌ام که جلوم وایسته و بگه «مامان، در مورد این موضوع باهات موافق نیستم.‌ راه درست‌تر اینه که فلان کار رو انجام بدیم.»این اتفاق، تو هر سنی که بیفته، نقطهٔ عطف مادر/پدر بودنه به نظرم...
همین روز اولی به نظرم می آید که 99 برایم پیام هایی دارد.روزی که برای خرید تقویم بوک مارکی به شهرکتاب رفته بودم،در ابتدا قصد داشتم مانند پارسال،طرح شخصیت های فانتزی را انتخاب کنم.اما با دیدن طرح نقاشی های ونگوگ نظرم عوض شد.
به خاطر مطالعه ی رشته ی انتخابی کنکورم،توجه ام نسبت به نقاشی و موسیقی دچار تغییر شده بود و حالا حس می کردم دوست دارم پای تماشای نقاشی های معروف بنشینم.
دیروز هم مردد شدم که تصویر پروفایلم را تغییر دهم به یکی از نقاشی های ونگ
از اینکه میخوام خاطراتمو تو یه کانال به اشتراک بزارم حس خوبی ندارم اما باز برای اینکه از معجزات اربعین بگیم به نظرم اومد که کار درستی باشه.
رابطه‌ی ما با امام حسین برمیگرده به ابان سال قبل.
من تو خانواده ی سنی بزرگ شدم. 
ادامه مطلب
شهید عبدالحسین یوسفیان
ولادت:۱۵تیر۱۳۶۵
شهادت:۱۷آبان۱۳۹۴
خاطرات شهید
همسرم علاقه‌ای خاص به شهدا داشت و همواره زمزمه می‌کرد که «شهدا شرمنده‌ایم.» هرزمانی هم که به زیارت شهدا می‌رفتیم از آنها طلب شهادت می‌کرد. آنقدر پاک و معصوم بود که به نظرم لباس شهادت سایز او و برازنده‌اش بود. خوب به یاد دارم مرداد ماه ۱۳۹۴ که دو غواص شهید را به شهرمان آوردند همسرم از هیچ خدمتی در مراسم این شهدا دریغ نکرد. تمام لحظات از زمان ورود این شهدا به شهر تا روز چه
این خبر رو که در مورد ربات آشپز بود خوندم.
واقعا پیشرفت در زمینه هوش مصنوعی و رباتیک فوق العاده سریع هست. یه روزی میاد تو هر آشپزخونه ای علاوه بر یخچال و اجاق گاز و ... یه روبات هم وجود داشته باشه. تازه به نظرم این ربات ها میتونن سینک بشن با گوشی و تبلت و کامپیوتر صاحبشون و براساس اطلاعاتی که از صاحبشون در هر روز میتونن دریافت کنن، بفهمن که صاحبشون چه غذایی اون روز دوست داره و همون غذا رو برای صاحبشون تهیه کنن.
امروز کمی هم با کورتانا دسیار صوتی و
مرض عزیزم که نزدیک به 6 سال همراهم بودی و تنهام نذاشتی؛ منم تو رو انقدر توی ذهنم بزرگت کردم که دیگه خودم کم آوردم؛ همه ی وجودم توی خودم مچاله شد؛ گند زدی به تمام روابط اجتماعیم توی این 6 سال:| .به نظرم دیگه وقتش رسیده که خودت هم تنهام بذاری:))
حرکت صبح زود نداشته باشیم مثلا 4 یا 5، 6.5 به بعد خوب است. در این سفر هم صبح خیلی زود بیدار شدن مثل سفر کیش باعث شد یک خستگی انباشته تا اخر نداشته باشیم.
طوری برنامه ریزی کنیم که حداکثر 8 شب به محل اقامات برسیم تا بعد از اسکان پیدا کردن و شام خوردن، حداکثر 10.5-11 بخوابیم.
محل اقامات کف سرامیک داشته باشد (فرش و موکت قابل قبول نیست). محل اسکان بندرعباس این مشکل را داشت.
سه روز برای قشم کم بود حداقل چهار روز +2 شب اقامت بین راهی یعنی در مجموع سفر قشم تقریبا
خدا با بلاتکلیفی هیچ کیو امتحان نمیکنه به نظرم.
بلاتکلیفی مشکل توعه.خدا کمک میکنه تو بلاتکلیفی ها.
کو؟؟؟
از وقتی خودمون رو شناختیم بلاتکلیفیم.
میدونم امتحان نیستم.چون امتحان با صبر درست میشه.ولی وقتی ندونی چاره صبره یا نه چی؟نمیدونی باید دست رو دست بزاری یا نه.
این خیلی بده
 
خب دیگه یواش یواش داریم به بیان جان وارد میشیم . دیگه دارم یاد میگیرم . ولی انصافا فضاش خیلی باحاله . من سه سال تو بلاگفا وبلاگ داشتم ولی به نظرم اینجا امکاناتش خیلی بهتره . فعلا عرضی نیس بریم ببینیم زندگی چی برامون پیش میاره . ❤️❤️❤️❤️❤️
تست هوش اجتماعی میگه من تو این هوش امتیاز کمی دارم! اما به نظرم بازم تو نگاه اول ترکیب اصلی شخصیت یه آدم میاد تو دستم! مثلا امروز یکی رو دیدم که یه جوری خودشو معرفی کرد که حس کردم ناامیده. بعدا سر کلاس فهمیدم هوشش هم بد نیست کم کم راه افتاد و فهمیدم کمابیش همه رو دور ناامیدی_امیدواری در گردش اند.
برنامه ام برای بعد امتحان این بود که در کنار شروع طرح،زبان بخونم و اگر سرنوشتم سمت اُرتو افتاد ویدیوی جااندازی شکستگی ها و دررفتگی ها و گچ گیری و غیره ببینم و درس بخونم...اما همین الان نظرم عوض شد و تصمیم گرفتم به جای همه ی این کارها اگر از خدا عمری گرفتم به صورت تخصصی و فول تایم با معلم خصوصی پوکر یاد بگیرم:)
یکی از کارمندهای کتابخونه دانشگاه رو توو سرویس بهداشتی با پسر کوچیکش دیدم. یارو حدود یک دقیقه بود شیر آب رو باز گذاشته بود و داشت مایع ظرفشویی به دستش می‌مالید.
برگشت به پسرش گفت:
you should learn english my desar son
(پسر عزیزم! تو باید انگلیسی یاد بگیری)
 
پسره رفت سمت باباش، شیر آب رو بست و گفت:
بابا تو که نمی‌خوای از آب استفاده کنی چرا باز گذاشتیش؟!
 
به نظرم بچه‌عه معلم بهتری بود، نظر شما چیه؟ :)
 
 
 
 
 آهنگ جدید قربانی رو گوش دادم، به نام هم‌گناه، به نظرم در سبک و سیاق خودش بعد از مدّتها اثر خوبی‌ه.. البته نمیگم کار خوب نداشته قبلتر ولی خب تصورم اینه هم صداش میزون بود، بعضی وقتا جیغ که میزنه از کنترل خارج میشه یه کم :) هم شعرش قابل قبول بود و هم موسیقیش همراه و دلنشین بود.. به هر حال گفتیم اینم خبر بدیم بهتون این وقت شبی از نگرانی دربیاید :)
 
این هم اولین رمانی بود که از اوژن یونسکو خواندم. اصلا هم خواندنی نبود. به نظرم فقط برای کسانی خوب هست که قصد دارند با فضا و حال و هوای یک رمان پوچ و علی الخصوص اندیشه پوچ آشنا بشوند. در بسیاری از اوقات آدم را پس می زند و حوصله آدم را سر می برد به ویژه با تکرار اصوات و کلمات.
به نظرم راه حلی که می تواند از این مشکلات کم کند دیدن نمایش آواز خوان طاس هست چرا که اولا به راحتی می شود دیالوگ ها را از شخصیت ها دریافت کرد و نیازی نیست هی به دنبال گوینده جم
 
این که از یه اتفاق بد که از اتفاق بد قبلی بدتر بوده سالم بیرون میای، هیچ خوب نیست. به نظرم خیلی هم ترسناکه. چون یعنی از اینی که اتفاق افتاده، بدترش هم هست در آینده. چی ترسناک تر از این که آدم بدونه قراره بازم دهنش سرویس بشه تازه خیلی بدتر از قبل؟ از کجا معلوم دفعه بعد جونت تموم نشه؟
 
 
یکی از فانتزیهای زندگیم اینه که ببینم آدمای مختلف، توی خونه‌های مختلف و یا خونه‌های مشابه یک آپارتمان چطوری وسایلشون رو داخل خونه چیدن؛ مثلا دلم می‌خواد درِ واحدهای مختلف ساختمانمون رو بزنم و برم ببینم که هر واحد چه مدلی رو برای وسایل خونه‌ش استفاده کرده. به نظرم دیدنش هم باعث میشه حس و حال هر خونه‌ای رو حس کنی و ایده بگیری و هم اینکه از چیدمانش میتونی احساس اهالی خونه رو درک کنی.
خونه چیزی بیشتر از یک چهاردیواریه، ساکنین خونه میتونن به
توجه کردین وقتی چلوکباب میذارن جلوتون، لقمه های اولش رو همچین با یه ولع خاصی می خورین، کلی هم براتون لذت بخشه، حتی این اصلا ربطی نداره که شما سیر باشین یا گرسنه! به طور کلی چلوکباب لقمه های اولش فوق العاده خوشمزه است، اما کم کم که به آخراش میرسین، اون طعم اولیه از دست میره، حتی برای بعضی ها که هم چین لاغرو هستن اون آخراش خوردنشم سخت میشه و با زور می خورن که تموم بشه! والاااع با این حال چه اولش و چه آخرش، شما با چلوکباب طرف هستین! یک طعم مشترک، خ
سلام.
میخوام قالب رو با توجه به مشکلات خاصی که داره عوض کنم و یک قالب جدید مد نظرم هست اما عکس بالای  قالب (اسمش فکر کنم هدر هست) برای من همچین خوشایند نیست و میخوام عوض کنم عکسه رو . 
اما نمیدونم چجوری میشه عوض کرد . داخل کد ها هست ؟ نمیدونم. اگه کسی میدونه لطفا کمکم کنه.
ممنون میشم :)
شجاعت،بعضی وقت ها خیلی واژه عجیبی به نظرم می رسه. 
یادمه وقتی بچه بودم از تکون خوردن برگ درخت ها تو شب میترسیدم. اما یه شب مامانم منو برد بیرون و گفت:«به نظرت چی میتونه لای شاخه ها باشه که بتونه بهت آسیب برسونه؟» گفتم نمیدونم. گفت:«دقیقا! همین ندونستنه که باعث ترست میشه. هر موقع ترسیدی جای فرار کردن یه نگاه دوباره بنداز. ببین چی کار میتونی بکنی که دیگه نترسی.» از اون موقع هر موقع ترسیدم سعی کردم ببینم آیا واقعا دلیلی واسه ترس هست یا نه. یه وقتای
مردم دسته دسته میریزن تو داروخونه ها و ویتامین های سی و دی میخرن  میدونی این یکی به نظرم واقعا تقصیر حکومته اگه بجای اینکه کرونارو خاله بازی نشون بده و از همه ی توانش مثل همیشه برای زیر سوال بردن ماهیت مشکل استفاده کنه یکم اگاه سازی کنه اگه محض رضای خدا یکم از عقلش کمک بگیره ما اینهمه از هرماجرایی یه فاجعه ی بشری نداریم -_-
تو محوطه سبز کنار بیمارستان، بین درختای بلندش و چمناش، تاب و سرسره و الاکلنگ بود. کلی تاب‌بازی کردم و با فاطمه حرف زدم. با هم از نظر روحی و علایق تحصیلی هم‌فازیم. نتیجتاً که حرفهامون هم برای هم قابل درک بود. از طبیعت و غریزه حرف زدیم، از اینکه به نظر من ما ناخودآگاه -غریزی- سمت چیزایی گرایش پیدا می‌کنیم که لازممون‌اند یا مطابق روحیه و طبیعتمون و عوامل اجتماعی سرکوب می‌کنند این گرایشاتمون رو و موجب افسردگی می‌شن. از سیستم بدِ آموزش پزشکی حر
با توجه به فیلم هایی که دانلود کردم ، میخوام به شما چند فیلم پیشنهاد کنم که ببینید البته در زمان خودش نقدش رو خواهم نوشت اما خب تا اون زمان
1.- جنگجوی درونPeaceful Warrior
2.Hichki سکسکه
3.Joy
4.انیمه your name
5.A.Beautiful.Mind
اینها به نظرم جزئ بهترین ها بودن ، اگه شما هم فیلمی میشناسید بهمون معرفی کنید.
با توجه به فیلم هایی که دانلود کردم ، میخوام به شما چند فیلم پیشنهاد کنم که ببینید البته در زمان خودش نقدش رو خواهم نوشت اما خب تا اون زمان
 
1.- جنگجوی درونPeaceful Warrior
2.Hichki سکسکه
3.Joy
4.انیمه your name
5.A.Beautiful.Mind
 
اینها به نظرم جزئ بهترین ها بودن ، اگه شما هم فیلمی میشناسید بهمون معرفی کنید.
 
یک عده ای هم هستند که تا دیروز همه اش در کوچه و خیابان و بازار بودند و کارهای عادیشان را انجام می دادند. ولی درست از امروز صبح، همزمان با انجام سم پاشی ضد کرونایی، بست نشسته اند در خانه و بیرون نمیروند! به نظرم اینها خودشان کرونا ویروس باشند!
سلام
این فیلم را تازه دیدم. فیلمی که در اسکار 2019 نامزد دریافت چندین جایزه شد.
من این فیلم را دوست داشتم. پر از کنسرت و اهنگ و اشعار رمانتیک بود.
به نظرم لیدی گاکا و بردلی کوپر خیلی خوب بازی کردن. فیلم پر از اشعار خیلی زیباست.
باز هم این فیلم را نگاه خواهم کرد.
تمام مزه ی یه خاطره به در دسترس نبودنشه. به این که فکر کنی و تلاش کنی تا تکه پاره هایی ازش رو به یاد بیاری. به نظرم عکس، فیلم یا هر چیز دیگه ای شبیه اینا، جلوی این احساس رو می گیره. اصلا خاطره انگیز یعنی چیزی که نمی تونی تکرارش کنی. حداقل به سادگی نمی تونی تکرارش کنی.
دو روز است که بی حالم. شاید از اهل خانه وا گرفته باشم. سست شده ام و بی حالم. سازندگی ویژه نامه ای در مورد دکتر صدیقی ترتیب داده و مطالب عمدتا چکیده و مختصری از دوران زندگی سیاسی اجتماعی اش را آورده است. به نظرم در این مورد بخارا بهتر عمل کرده است که چند شماره پیشش مختص دکتر صدیقی بود. 
«یا لطیف»
امروز ۱۹ روز از آمدنش می‌گذرد و احساس می‌کنم قبل از آمدنش هیچ درکی از زندگی با بچه نداشته‌ام. دیشب در یک گفتگو می‌گفتم به نظرم هیچ انسانی که بچه نداشته باشد نمی‌تواند دنیای بچه‌دارها را درک کند. به نظرم آمدن بچه زندگی را کاملا به دو بخش قبل و بعد از این واقعه تقسیم می‌کند. 
دیروز خیلی به این فکر کردم که چه چیزی در آمدن این کودک هست که اینقدر همه چیز را متحول می‌کند. ظاهر ماجرا این است که سختی‌های فیزیکی زیادی متحمل می‌کند. مثل ک
تصمیم داشتم به رئیسم پیام بدم و برای مرخصی فردا، اجازه بگیرم که از خیرش گذشتم و اعصابم همین یه روز تعطیلی از حرکات و رفتار خورد شد. کوزت بازی را ایشالا به یکشنبه موکول میکنم. حالا چون نظرم عوض شده، اتو کردن لباسهای کارم و حموم به برنامه ام اضافه شده:///برای هزارمین هزار بار، کااااش خونه خودم با عشق زندگی میکردم
داشتم فکر میکردم.یهو یاد ز افتادم.یکم بهش فکر کردم.ز یکی از پسرای کلاسمونه که کرد و سُنی هست.آدم فوق العاده آرومی بود که شاید به نظرم به خاطر اینکه لهجه خیلی غلیظی داشت اعتماد بنفس حرف زدن نداشت زیاد اما در کل ساکت و مودب بود.اون اول که اومده بودیم دانشگاه کلی طرفدار پیدا کرده بود.سبزه و قدبلند و خوش هیکل قیافشم نسبتا جذاب بود.میم از اول ازش خوشش اومد.همون اول پاشد رفت کل اعضای خانوادشو فالو کرد توی اینستا.سعی میکرد بهش نزدیک شه.یه مدت که گذشت
امروز که در کوچه‌ پس کوچه‌های شهرم در حال پیاده‌روی بودم، مکان خاص و زیبایی نظرم را جلب کرد. مسحور آرامش و تنهایی‌اش شدم. گفتم که مگر می‌شود در میان این همه ساختمان و سازه‌های چند طبقه و سنگین نما، چنین مکانی هم باقی مانده باشد. شاید چشمانم سحر شده باشد و همینطور هم بود.
ادامه مطلب
یادش بخیر هف هش 10 سال پیش که فیلم نامه نویسا و کارگردانا و بازیگرا, اینقد علنی عداوتشونو با حکومت ابراز نمی کردن, نمی دونم صادقانه یا منافقانه, به هر حال, هر سال, ایام ماه مبارک, یه مجموعه نمایشی اخلاقی و یه طنز, اونم با خمیر مایه پند, برای شبا بعد افطار ارائه میدادن, ولی دیشب زیر خاکی برا جذابیت بیشتر باز زد توی داستان مرغ خروس. زنه میگه بچه رو ردش کردم خودمم ساختم که تو بیای منو فلان کار کنی که خوشت بیاد!
آخه بگو الاغ این حرفا جاش توی ماه رمضان
آمار ارائه شده رسمی کرونا خیلی واضحه و از طریق مجاری رسمی ارائه می شود. ولی یکی میگه آمار صعودیه و یکی میگه آمار نزولیه
به نظرم یکی دست به قلم بشه و این آمار را به چهار تا نمودار ساده تبدیل کنه و بفرسته برای همه و جلوی این همه دعوا را بگیره 
سلام خدمت همه ی دوستان‌ 
بنده ترم آخر دانشگاه هستم . دختری رو در دانشگاه دورادور میشناختم و به صورت خیلی اتفاقی در فضای مجازی به پست همدیگه خوردیم.
رفته رفته صحبت کردن ما بیشتر شد و این رو هم بگم که بنده در صحبت کردن با ایشون خیلی صمیمی نشدم چون حد خودم رو با جنس مخالف میدونم و رعایت میکنم... این ارتباط رو برای آشنایی بیشتر ادامه دادم و خواستم اطلاعات بیشتری از ایشون کسب کنم و اگه نظرم راجع به عقاید و افکار ایشون مثبت شد پا پیش بذارم و برم جلو ...
قفل نمایش فیلم سامان مقدم سرانجام باز می‌شود؟
مرتضی شایسته تهیه‌کننده‌ی فیلم سینمایی «صد سال به این سال‌ها» (به کارگردانی سامان مقدم) به کات کفت: «مدتی است در حال برنامه‌ی‌ریزی برای اکران اینترنتی «صد سال به این سال‌ها» هستم تا سرانجام این فیلم توسط مردم دیده شود. به نظرم «صد سال به این سال‌ها» هنوز زنده و سرحال است و هیچ مشکلی هم برای پخش و اکران ندارد. هرکس این سال‌ها این فیلم را دیده تعجب کرده از توقیف طولانی‌مدت‌اش.
شایسته در مورد

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها